روز سبزگی
آقا! وجود پاک مرا چند می خری ؟!
به به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری !
چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی ؟
یا نه شبیه کولی ِ دیروز ، لاغری !
اسمت چه بود؟ اهل کجایی؟ ندیدمت! . . .
دختر ، هراس ، دلهره: ها؟ چی؟ بله!. . . پری !
اهل حدود چند خیابان عقب ترم
نزدیک نانوایی سنگک؟. . . - نه! بربری
چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود
زیر نگاه هرزه ی یک مرد ِ مشتری
«کمتر حساب کن». . . وَ موبایلش: الو! بله!
امشب بیا به خانه ی آقای خاوری
زن هم مصیبت است! بله ! چشم! آمدم!
هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری !
از خیر او گذشت و فقط گفت: حیف شد !
امشب برو سراغ خریدار دیگری
دختر به فکر نان شبش بود و داد زد:
حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری ؟! . . .
مهدیه حسینیان رستمی
Design By : Night Melody |