دخترک خنده ي زيبايي کردناگهان پدر پير رسيدبا نگاهي غضب آلوده به سيبسيب دندان زده افتاد به خاکميوه ي عشق مرا داد به بادپسرک پا به فراربا نگاهي تلخدخترک رفت کنارتا زآن روز به بعدميوه هاي مناين درخت دور افتاده ز يادبي هيچ نگاهي بيافتند به خاکو من خشکيده به هر باد رسمپي اين عشق بپرسم بلندکه چه ميشد چشم پسرشاخه هايم را نمي کرد نگاه