سفارش تبلیغ
صبا ویژن


روز سبزگی

  زنی را می شناسم من
 که شوق بال و پر دارد
 ولی از بس که پُر شور است
 دو صد بیم از سفر دارد
 زنی را می شناسم من
 که در یک گوشه ی خانه
 میان شستن و پختن
 درون آشپزخانه
 سرود عشق می خواند

 نگاهش ساده و تنهاست
 صدایش خسته و محزون
 امیدش در ته فرداست
 زنی را می شناسم من
 که می گوید پشیمان است
 چرا دل را به او بسته
 کجا او لایق آنست؟

 زنی هم زیر لب گوید
 گریزانم از این خانه
 ولی از خود چنین پرسد
 چه کس موهای طفلم را
 پس از من می زند شانه؟
 زنی آبستن درد است
 زنی نوزاد غم دارد
 زنی می گرید و گوید
 به سینه شیر کم دارد
 زنی با تار تنهایی
 لباس تور می بافد
 زنی در کنج تاریکی
 نماز نور می خواند
 زنی خو کرده با زنجیر
 زنی مانوس با زندان
 تمام سهم او اینست:
 نگاه سرد زندانبان!
 زنی را می شناسم من
 که می میرد ز یک تحقیر
 ولی آواز می خواند

 که این است بازی تقدیر

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/2/29ساعت 3:47 عصر توسط مریم نظرات () |

 اگه بهت بگن تمام آدمایی که دوسشون داری رو میخوایم ازت بگیریم جز یه نفر......تو چه کسی رو انتخاب میکردی تا برای همیشه پیشت باشه؟؟؟




نوشته شده در سه شنبه 90/2/27ساعت 9:59 عصر توسط مریم نظرات () |

اسم من گم شده است

توی دفتر پرحجم زمان

دیرگاهی است، فراموش شدم

اسم من گم شده است

لابه لای ورق کهنه آن لایحه ها

زیر آن بند غریب

پشت انبوهی از آن شرط وشروط

لای آن تبصره ها

اسم من گم شده است

در تریبون معلق شده سخت سکوت

حق من گم شده است

زنگ انشا، کسی انگار نمیخواست معلم بشود

شان من گم شده است

شان من نیست بنالم

شان من نیست بگویم،زتهی زنبود

یا از این زخم کبود

لیک

رنگ رخساره گواهی دهد از سر درون

از همه رنج فزون

اسم من گم شده است

نردبانی شده ام صاف به دیوار ترقی

تا که این نسل وآن نسل

پای بر پله من

سوی فردا بروند و غریبانه فراموش شوم

اسم من گم شده است


نوشته شده در شنبه 90/2/10ساعت 11:16 صبح توسط مریم نظرات () |

Design By : Night Melody

داستان روزانه